آزاد اندیشی

به وبلاگ آزاد اندیشی خوش آمدید
منوي اصلي
صفحه اصلي
پروفايل مدير
عناوين وبلاگ
آرشيو وبلاگ
پست الكترونيكي

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
آرشيو
مرداد 1391
بهمن 1390
دی 1390
آذر 1390
آبان 1390
مهر 1390
شهريور 1390
تير 1390
خرداد 1390
ارديبهشت 1390
فروردين 1390
نويسندگان
میلاد حشمتی
کد هاي جاوا

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 75
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 84
بازدید ماه : 75
بازدید کل : 88801
تعداد مطالب : 137
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


اميدوارم در وبلاگ آزاد انديشي لحظات خوشي را سپري کنيد*****
نظر يادتون نره

Look at Status or Title bar!

چند داستان زیبا و دلنشین  <-PostCategory-> 

چند داستان زیبا و دلنشین

آرزو

 

همگی به صف ایستاده بودند تا از آنها پرسیده شود ؛ نوبت به او رسید : "دوست داری روی زمین چه کاره باشی؟" گفت: می خواهم به دیگران یاد بدهم، پس پذیرفته شد! چشمانش رابست، دید به شکل درختی در یک جنگل بزرگ درآمده است. باخودگفت : حتما اشتباهی رخ داده است! من که این را نخواسته بودم؟!


 
سالها گذشت تا اینکه روزی داغ تبر را روی کمر خود احساس کرد ، با خود گفت : این چنین عمر من به پایان رسید و من بهره ی خود را از زندگی نگرفتم! با فریادی غم بار سقوط کرد و با صدایی غریب که از روی تنش بلند میشد به هوش آمد!

 
حالا تخته سیاهی بر دیوار کلاس شده بود!

 

 

جراح و تعمیرکار

 

روزی جراحی برای تعمیر اتومبیلش آن را به تعمیرگاهی برد!


 
تعمیرکار بعد از تعمیر به جراح گفت: من تمام اجزا ماشین را به خوبی می شناسم و موتور و قلب آن را کامل باز می کنم و تعمیر میکنم! در حقیقت من آن را زنده می کنم! حال چطور درآمد سالانه ی من یک صدم شما هم نیست؟!

 
جراح نگاهی به تعمیرکار انداخت و گفت : اگر می خواهی درآمدت ۱۰۰برابر من شود اینبار سعی کن زمانی که موتور در حال کار است آن را تعمیر کنی!

 

 

دزد با وجدان!

 

گویند روزی دزدی در راهی، بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود. آن شخص بسته را به صاحبش برگرداند.


 
او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟

 
گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا ،مال او را حفظ می کند و من دزد مال او هستم ، نه دزد دین. اگر آن را پس نمی دادم و عقیده صاحب آن مال ، خللی می یافت ، آن وقت من، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است.

 

 

خلبان

 

دو خلبان نابینا که هردو عینک‌های تیره به چشم داشتند، در کنار سایر خدمه پرواز به سمت هواپیما آمدند، در حالی که یکی از آنها عصایی سفید در دست داشت و دیگری به کمک یک سگ راهنما حرکت می‌کرد. زمانی که دو خلبان وارد هواپیما شدند، صدای خنده ناگهانی مسافران فضا را پر کرد. اما در کمال تعجب دو خلبان به سمت کابین پرواز رفته و پس از معرفی خود و خدمه پرواز، اعلام مسیر و ساعت فرود هواپیما، از مسافران خواستند کمربندهای خود را ببندند.


 
در همین حال، زمزمه‌های توام با ترس و خنده در میان مسافران شروع شده و همه منتظر بودند، یک نفر از راه برسد و اعلام کند این ماجرا فقط یک شوخی یا چیزی شبیه دوربین مخفی بوده است.اما در کمال تعجب و ترس آنها، هواپیما شروع به حرکت روی باند کرده و کم کم سرعت گرفت. هر لحظه بر ترس مسافران افزوده می‌شد چرا که می‌دیدند هواپیما با سرعت به سوی دریاچه کوچکی که در انتهای باند قرار دارد، می‌رود.

 
هواپیما همچنان به مسیر خود ادامه می‌داد و چرخ‌های آن به لبه دریاچه رسیده بود که مسافران از ترس شروع به جیغ و فریاد کردند. اما در این لحظه هواپیما ناگهان از زمین برخاست و سپس همه چیز آرام آرام به حالت عادی بازگشته و آرامش در میان مسافران برقرار شد.

 
در همین هنگام در کابین خلبان، یکی از خلبانان به دیگری گفت:

 
باب، یکی از همین روزا بالاخره مسافرها چند ثانیه دیرتر شروع به جیغ زدن می‌کنن و اون وقت کار همه مون تمومه!

 

 

اسکناس 100 يوروئي

 

درست هنگامي است که همه در يک بدهکاري بسر مي برند و هر کدام برمنباي اعتبارشان زندگي را گذران مي کنند.


 
ناگهان، يک مرد بسيار ثروتمندي وارد شهر مي شود.
او وارد تنها هتلي که در اين ساحل است مي شود، اسکناس 100 يوروئي را روي پيشخوان هتل ميگذارد
و براي بازديد اتاق هتل و انتخاب آن به طبقه بالا مي رود.

 
صاحب هتل اسکناس 100 يوروئي را برميدارد و در اين فاصله مي رود و بدهي خودش را به قصاب مي پردازد.
قصاب اسکناس 100 يوروئي را برميدارد و با عجله به مزرعه پرورش خوک مي رود و بدهي خود را به او مي پردازد.
مزرعه دار، اسکناس 100 يوروئي را با شتاب براي پرداخت بدهي اش به تامين کننده خوراک دام و سوخت ميدهد.
تامين کننده سوخت و خوراک دام براي پرداخت بدهي خود اسکناس 100 يوروئي را با شتاب به داروغه شهر که به او بدهکار بود ميبرد.
داروغه اسکناس را با شتاب به هتل مي آورد زيرا او به صاحب هتل بدهکار بود چون هنگاميکه دوست خودش

 
را يکشب به هتل آورد اتاق را به اعتبار کرايه کرده بود تا بعدا پولش را بپردازد.

 
حالا هتل دار اسکناس را روي پيشخوان گذاشته است.
در اين هنگام توريست ثروتمند پس از بازديد اتاق هاي هتل برميگردد و اسکناس 100 يوروئي خود را برميدارد

 
و مي گويد از اتاق ها خوشش نيامد و شهر را ترک مي کند.

 
در اين پروسه هيچکس صاحب پول نشده است.
ولي بهر حال همه شهروندان در اين هنگامه بدهي بهم ندارند همه بدهي هايشان را پرداخته اند و با
يک انتظار خوشبينانه اي به آينده نگاه مي کنند.

 
می گویند دولت انگلستان ازآغاز تا کنون در طول دوره موجوديتش، به اين نحو معامله مي کند!

 

 

خودکشی

 

کالین ویلسون که امروز نویسنده ی مشهوری است،وسوسه خودکشی راکه در شانزده سالگی به او دست داده بود،چنین توصیف میکند:


 
وارد آزمایشگاه شیمی مدرسه شدم و شیشه ی زهر را برداشتم....

 
زهر را در لیوان پیش رویم خالی کردم،غرق تماشایش شدم،رنگش را نگاه کردم و مزه ی احتمالی اش را در ذهن ام تصور کردم.سپس اسید را به بینی ام نزدیک کردم، و بویش به مشامم خورد، در این لحظه، ناگهان جرقه ای از اینده در ذهنم درخشید..... و توانستم سوزش ان را در گلویم احساس کنم و سوراخ ایجاد شده در درئن معده ام را ببینم. احساس اسیب ان زهر ان چنان حقیقی بود که گویی به راستی ان را نوشیده بودم.سپس مطمئن شدم که هنوز این کار را نکرده ام.

 
در طول چند لحظه ای که ان لیوان را در دست گرفته بودمو امکان مرگ را مزه مزه میکردم،با خودم فکر کردم:اگر شجاعت کشتن خودم را دارم، پس شجاعت ادامه دادن زندگی ام را هم دارم.

 

 

مجنون و مرد نمازگزار

 

 

روزی مجنون از سجاده شخصی شخصی عبور می کرد.


 
مرد نماز راشکست وگفت:مردک! درحال رازو نیاز باخدا بودم تو جگونه این رشته را بریدی؟


مجنون لبخندی زد و گفت:عاشق بنده ای هستم و تو را ندیدم و تو عاشق خدایی و مرا دیدی!

 

 

 

کمربند

 

 

کيف مدرسه را با عجله گوشه اي پرتاب کرد و بي درنگ به سمت قلک کوچکي که روي تاقچه بود ، رفت .


 
همه خستگي روزش را بر سر قلک بيچاره خالي کرد . پولهاي خرد را که هنوز با تکه هاي قلک قاطي بود در جيبش ريخت و با سرعت از خانه خارج شد .

 
وارد مغازه شد . با ذوق گفت : ببخشيد آقا ! يه کمربند مي خواستم . آخه ، آخه فردا تولد پدرم هست ... .

 
- به به . مبارک باشه . چه جوري باشه ؟ چرم يا معمولي ، مشکي يا قهوه اي ، ...

 
پسرک چند لحظه به فکر فرو رفت .

 
- فرقي نداره . فقط ... ، فقط دردش کم باشه !

 

 

 

این چهار جمله شما را تکان نمی‌دهد..؟

 

 

زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد...


 
اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد. او گفت‌ای شیخ خدا می‌داند که فردا حال ما چه خواهد بود!

 
دوم مستی دیدم که...
افتان و خیزان راه می‌رفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی. گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده‌ای؟

 
سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده‌ای؟ کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت و گفت: تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟

 
چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت می‌کرد. گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن.

 
گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده‌ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟

 

 


 


+ نوشته شده در یک شنبه 13 آذر 1390برچسب:داستان,داستانک,داستان کوتاه,داستان جالب,کوتاه,جالب,داستان آموزنده,داستان های نایاب,ساعت 11:39 توسط میلاد حشمتی |
مطالب پيشين
» شهادت امیرالمومنین علی(ع)تسلیت باد
» دیدار سردار نقدی با بسیجیان پایگاه ثارالله
» من برگشتم
» تبریک مناسبتها
» تسلیت اربعین حسینی
» تقدیر و تشکر
» دلایل اصلی ارتباط زنان متاهل با پسران مجرد
» ازدواج چاق کننده است؟
» دانستنی های جالب
» چند داستان زیبا و دلنشین
» شکست های معروف
» پیمانکاران نمونه سال
» راه های کوچک کردن شکم
» با خانم ها شوخی نکنید، حتی شما دوست عزیز !
» مهمترین موانع آرامش همسران ...
» کی میگه جنس مردا خرابه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟................
» کی میگه جنس مردا خرابه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟................
» و آنگاه بخشیدن را خواهی آموخت...
» و آنگاه بخشیدن را خواهی آموخت...
» قوانین نا نوشته(طنز)


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد


موضوعات
صندلی داغ
تکنولوژی های تازه دنیا
درباره لب تاب ها بیشتر بدانیم
جدیدترین USB دنیا
عجب موتوری
خاطرات دلفان
روزای زمستون دلفان
با نمک ترین بچه ها
پزشکی
نوزادان
زناشویی
راههای کوچک کردن شکم
مضرات دود قلیان
زنانه
مدل لباس زنانه
تغذیه ی زنان
عکاسی
هنر عکاسی
شعر
ماشین
عکس ماشین
روانشناسی
روانشناسی رنگ ها
روان شناسی شخصیت ها
خبری
میوه ها
خواص میوه ها
شوخی با زنان
طنز
قوانین نانوشته
تجهیزات جنگی
نوشته های عشقولانه
عکس های عشقولانه
ورزشی
به اینا میگن تماشاچی
آرایشی و بهداشتی
پنج نکته برای زیبا تر شدن عروس ها
اس ام اس و جک
اس ام اس عاشقانه
پیامک با موضوع بوسیدن
اس ام اس خنده دار
سیاسی
30یا سی
اخبار انتظامی
آیا میدانید؟؟؟؟؟؟؟؟/
داستانهای کوتاه و آموزنده
احکام
بازیگران ایرانی
عکس های جذاب از بهنوش بختیاری
شوخی با آقایان
خلاقیت آقایان
ثروتمندان دنیا
ثروتمند غیر سلطنتی
زندگی زناشویی
لذت بردن از زندگی زناشویی
عوامل مختلف خیانت‌های زنانه
پيوندها


هفته نامه اکثریت خبرنگار فراری ღ...حَـ ـرفـــ هـ ـاے دو دِلـــ...ღ قصه ی دلم هری پاتر زندگی assassinscreed جديدترين مطالب و ترفندهاي روز کیت اگزوز زنون قوی چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آزاد اندیشی و آدرس milad-heshmati.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





فال حافظ

جوک و اس ام اس

قالب های نازترین

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

پيوندهاي روزانه

کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
قیمت پرده اسکرین
تشک طبی فنری

 

فال حافظ

جوک و اس ام اس

قالب های نازترین

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

طراح قالب

Power By:LoxBlog.Com & NazTarin.Com